معنی بی بندوباری

حل جدول

بی بندوباری

ولنگاری، لاابالی

لغت نامه دهخدا

لگام گسیختگی

لگام گسیختگی. [ل ُ / ل ِ گ ُ ت َ / ت ِ] (حامص مرکب) عمل لگام گسیخته. بی بندوباری. افسارگسیختگی. لاابالی گری.


مهارگسستگی

مهارگسستگی. [م َ / م ِ گ ُس َس ْ ت َ / ت ِ] (حامص مرکب) سرکشی. (ناظم الاطباء). خلاعت. بی باکی. بی بندوباری. (از یادداشتهای مؤلف).


ولنگاری کردن

ولنگاری کردن. [وِ ل ِ ک َ دَ] (مص مرکب) در تداول، هرزه بودن. ول بودن. ویلان بودن. || سهل انگاری کردن. بی بندوباری کردن.


فسار

فسار. [ف َ / ف ِ] (اِ) به معنی افسار است و آن چیزی باشد که از چرم دوزند و بر سر اسبان کنند. (برهان). مخفف افسار. (انجمن آرا) (حاشیه ٔ برهان چ معین):
خروشان سرش را به بر درگرفت
لگام و فسارش ز سر برگرفت.
فردوسی.
نیست سر پرفساد ناصبی شوم
از در این شعر بل سزای فسار است.
ناصرخسرو.
تو که نادانی شاید که فسار خر خویش
به یکی دیگر بیچاره ٔ نادان ندهی.
ناصرخسرو.
اندرخور افسر شود از علم به تعلیم
آن سر که ز بس جهل سزاوار فسار است.
ناصرخسرو.
کشی ز روم به خوارزم بت پرستان را
فسار بر سر و بر دست نیز پالاهنگ.
ناصرخسرو.
از اثر عدل تو بر سر و بر پای دید
ابرش کینه لگام، ادهم فتنه فسار.
خاقانی.
- بافسار، دارای افسار. افسار بر سر:
هرچه زین سو داغ کرد از سوی دیگر هدیه داد
شاعران را با لگام و زائران را بافسار.
فرخی.
- بی فسار، بدون افسار و به کنایت هدایت نشده و تربیت نیافته:
ازیرا سزا نیست اسرار حکمت
مر این بی فساران بی رهبران را.
ناصرخسرو.
نگه کن بدین بی فساران خلق
تو نیز از سر خود فروکن فسار.
ناصرخسرو.
- بی فساری، افسارگسیختگی. بی بندوباری:
بیاموز تا دین بیابی ازیرا
ز بی علمی آید همی بی فساری.
ناصرخسرو.
ترکیب ها:
- فسارآهخته. فسارگسسته. رجوع به همین مدخل ها در ردیف خود شود.
- مرصعفسار، حیوانی که افسارش آراسته به گوهرها بود:
تکاور ده اسب مرصعفسار
همه زیر هرای گوهرنگار.
نظامی.


امام زاده

امام زاده. [اِ دَ / دِ] (ن مف مرکب / ص مرکب) فرزند یا نواده ٔ یکی از امامان دوازدهگانه. (فرهنگ فارسی معین). شخصی که بلافاصله یا بوسایط کم از نسل امام باشد. (فرهنگ نظام): این بوسهل مردی امام زاده و محتشم و فاضل و ادیب بود. (تاریخ بیهقی).
امام زاده، زکی زاده، محترم زاده
کریم شهر سمرقند و از کرام خجند.
سوزنی.
|| (اِ مرکب) مقبره ای که در آن امام زاده مدفون است. (فرهنگ نظام). در شهرها و دیههای ایران تعداد بسیاری امام زاده وجود دارد. انتساب همه ٔ اینها بجز عده ٔ انگشت شماری بخاندان پیغمبر اسلام و امامان دوازدهگانه محقق نیست و تعدادی از این بقعه ها که به امام زاده شهرت یافته اند به پیروان تصوف و اقطاب اهل سلوک تعلق داشته اند. || امام زاده نام عده ٔ بسیاری از دهکده های ایران است و اغلب این دهکده ها رابنام امام زاده ای که در آن مدفون است میخوانند مانندامام زاده قاسم.
- امام زاده ٔ بی معجز، کسی که کاری از دستش ساخته نیست. (فرهنگ فارسی معین).
- || کوته نظر. (فرهنگ فارسی معین).
- || خسیس. (فرهنگ فارسی معین).
- امام زاده ٔ جل بند، در اصطلاح عوام، کسی که جامه ٔ بسیار پوشد. (فرهنگ فارسی معین).
- امثال:
از این امام زاده کسی چنین معجزه ای ندیده بود، یعنی با اینکه مرد بخیل است در این مورد سخاوتی شایان ثنا کرد. (از امثال و حکم مؤلف). و رجوع به همین کتاب شود.
امام زاده است وهمین یک قندیل، همانند: لوطی است و همین یک دست لباس، رستم است و همین یک دست اسلحه. (فرهنگ عوام).
امام زاده ای بی زینت است، مثل را درباره ٔ کسی گویند که هرچه در تکمیل البسه و اسباب زینت او کوشند اوباز بسادگی و بی بندوباری گذراند. (از امثال و حکم مؤلف). و رجوع به همین کتاب شود.
امام زاده ای است که باهم ساختیم، مثل را در مواردی که مثل «با همه کس پلاس با من هم » مستعمل است، استعمال کنند. (از امثال و حکم مؤلف). و رجوع به همین کتاب شود.
امام زاده تا معجز نکند کسی به زیارتش نمیرود، یعنی تا وجود شخص مؤثر در امور نباشد مورد اعتنا واقعنمیشود. (از فرهنگ عوام).
امام زاده جل بندی، در مثل کسی را که جامه های کوتاه و بلند بدون ترتیب بر خود پوشد یا آلات تزیین گوناگون و بی تناسب بر خود آویزد به امام زاده ٔ جل بند تشبیه کنند. (از امثال و حکم مؤلف). و رجوع به همین کتاب شود.
حرمت امام زاده را متولی نگاه دارد. (از امثال و حکم مؤلف).
روغن ریخته وقف امام زاده، نظیر: فی سبیل اﷲسرجی و بغلی. (امثال و حکم مؤلف). و رجوع به همین کتاب شود.

معادل ابجد

بی بندوباری

287

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری